وقتی که در یک تابلو
به سفر میروم......!
ودر کنار برگهای لای کتاب
به لطفی غریبانه
چای مینوشم......!
نیم قرن صدای ویگن.......!!!!!
در قهقه شکوفه هاش میرقصم.....!!!
وپرنده ای
که مدام دلتنگ زمین است
در بزم خیالم چهچهِ میریزد....؟!!!!
پس من چرا
دست بسته زمانه ام
اینقدر.......؟!!!
بگذار
بر پنجره کوچکم
دنیا تماشا کنم.......!!!!
گاهی
کرمهای بدپیله بر آرامش,
پساماند کینه زشتخویان
در مخیله گریزانت
چیزهایی را میجوند
و صدای دندانهای حرصشان
پود جان میسایند....؟ا
اما هنوز
شکوفه بیقرار میرقصد......!!!
حتی
اگر
فقط
بر دشت خیال.......؟!!!
مهوش ارشدی......اسفند ۹۷
@artliterature
شعر....؟
مرا
نمی سراید..........!!!
شب.....؟
نیمه
رفته از دست.......!!
خواب...؟
مرا
نمی رباید............!!!
ترس....؟
از شب و
هراس است.......!!
چشم....؟
هر
ثانیه ای بپاید....!!
شاید
سحر بر آید......؟!!
مهوش ارشدی....۹۷
@artliterature
In a desert storm......
I had been left....... ..!
I had been thirsty.....!
Perhaps I'm dead ....?!
MahvashArshadi..... 2018
لحظه نوشته هایم..........۵
دیر شد دیر.....
تمامی بال و پرم زخمی دوران....
و غنچه های گلدانم...
هنوز غم آب دارند.....
خسته از این سکوت مه آلود....!
حتی فریاد هم که بزنی
چه میخواهد شدن.....؟!
چه فردایی خواهد بود.....؟
کسی هزاران قدمِ رفته ی خسته پای......؟
وکسی خسته ی بدون راه.....؟
پاسخی کو....؟
راهی کو.....؟
زمان بایستد مگر....؟
*******
اما
آدمها
در این آدمهای زیرک.....
همیشه،
همه چیز،
آنچنان که باید ادامه یابد
طی میشود؛
تا مگر سرانجامی پدیدار ....؟!!!!
پس باشد تا ادامه یابد
حتی اگر نباید.....!
هر آنچه که پیش رو آمده را
با صبری ناچار ،
انتظاریم.......!!
مهوش ارشدی....۹۷
@artliterature
هرجا که باشی....
فاصله بیدادیست غریب....؟!
واهمه
جاده ایست طولا
که قریب فاصله را،
برانزوای تردید،
سفری دور میکند عجیب........؟!
دور.......
دور میشویم........
ودر انجماد
ستاره ای
خاموش
شِکوِه هامان خوشه میبندد.
دریغ.......؟!
مهوش ارشدی....۹۷
@artliterature